چهارشنبه، ۱۸ مهر ۱۴۰۳
دهه ي شصت و هنر همگاني
پس از جنگ دوم جهاني و به خصوص دهة پنجاه ميلادي ، سال هايي است که تبليغ براي مصرف هر چه بيشتر کالاها از هر راهي مدام تکرار مي شود . اين تبليغات گسترده و حضور ملموس تر رسانه هاي جمعي به همگون و هم شکل شدن سليقه ها مي انجامد .
سليقه ، زماني که عمومي و همسان مي شود آن گاه فروش گستردة کالاهاي حتي فرهنگي هم به راحتي امکان پذير خواهد بود و از اين طريق صنعت جديدي به نام " صنعت فرهنگ " به وجود مي آيد
رشد اقتصادي که به صنعت فرهنگ هم سرايت کرده بود ، بازار هنر را ازهر جهت بزرگ و متورم کرد . اين رويکرد کالايي شدن در عمل به اين جا رسيد که اثر هنري ، کالايي قابل تصرف و تملک همانند هر کالاي مشابه ديگري در بازار شد .
پس از " کالا " نيز مي بايست از قواعد بازار تبعيت کند از عرضه و تقاضا . بنابراين اثر هنري يا فرآوردة اين صنعت جديد براي پذيرفته شدن در بازار بايد مطبوع و خوشايند و در حقيقت همگن و همساز با نظام موجود باشد .
در اين حالت هنرمند به توليد کنندة مطيع کالاهاي خوش فروش و بي ضرر تبديل مي شود . بنابراين در سخن آخر ، هنر که خود زماني مي توانست اعتراضي باشد به شرايط زيست آدمي ، عملاً در همان سيستمي که مي بايست به آن معترض باشد جذب شد .
تعدادي از فيلسوفان اروپايي و خصوصي تئودور آدورنو ( 1969-1903 ) و ماکس هورکهايمر (1973-1895 ) اين روند را به خوبي در آثار خود ترسيم کرده و معتقد بودند فرهنگ ديگر به " صنعت فرهنگ " تبديل خواهد شد و اين اصطلاح جديد را در پژوهش فلسفي خود به نام " ديالتيک روشنگري " ( 1944 ) به کار بردند .
نشر اين ديدگاه انتقادي و ديدگاههاي مشابه ديگر ، در هر حال واکنش ها و تلاش هاي هنري افراد و گروه هاي مختلفي را در پي داشت که مي خواستند از پيوستن ، جذب شدن و همراه شدن با آن صنعت فرهنگ ساز و هم شکل کننده ، دوري کنند . اما دشواري بزرگي که همواره در برابر اين تلاش ها وجود داشت آن است که هر شکل هنري تازه و نويي که به نحوي قصد طغيان يا اعتراض عليه نظام بازار را دارد سرانجام خود در آن جذب و سپس به عنوان کالايي جذاب براي فروش در مقياس انبوه ، توليد و عرضه مي شود . اما پس از اين مقدمه باز گرديم به عرصة هنرها و به خصوص هنرهاي تجسمي . در اين زمينه نيز ابتدا بايد ديد که فضاي هنري پس از پايان جنگ جهاني دوم چگونه بوده است و چه گرايش هايي در آن وجود داشته است تا سپس درک تغييرات به وجود آمده در آن راحت تر صورت پذيرد .
در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم تلاش هايي در جهت بازسازي وحدت فرهنگي اروپا صورت مي گرفت . اما در عمل در عرصة هنر ، بحران هايي جدي وجود داشت . بخشي از اين بحران يا سرگرداني مربوط به حضور و تسلط فرهنگي آمريکا و هم چنين تأثيرات آشکار فن آوري اطلاعات و رسانه اي در زيبايي شناسي و هنر بود .
پاپ آرت از مشخص ترين جريانهاي هنري بود که از اواسط دهة پنجاه آغاز شد و در سال هاي شصت به اوج خود رسيد . بحث هاي متضاد بر سر ماهيت اين جريان هنري بسيار است اما اهميت آن د راين جا براي ما از آن روست که مي توان به طور مستقيم آن را با تحولات " صنعت فرهنگ " و توليد انبوه محصولات هنري و فرهنگي درک کرد .
پاپ آرت د رانگلستان و سپس ايالات متحدة آمريکا پا گرفت و چهره هاي شاخص آن " روي ليختن اشتاين " ، " اندي وارهول " ، " ديويد هاکني " و " اولدنبرگ " بودند . در پاپ آرت همان اشياي مصرفي و توليدي دور و بر که به صورت هم شکل و همسان بي نهايت بار توليد و تکرار مي شد دستماية خلق اثر هنري بود . يک قوطي کنسرو يا سوپ ، بطري کوکاکولا ، علامت هاي تجاري ، همبرگر ، خمير دندان يا داستانهاي فکاهي مصوري که آخرين جنگ افزارها و هواپيماهاي نظامي ايالات متحده را نشان مي دهد .
هيچ نوستالژي در کار نيست. قوطي کنسروي که اينک روي بوم ، نقاشي شده و به ديوار نمايشگاه آويخته شده است ، دقيقاٌ به همان شکلي ست که ده دقيقه قبل از ورود به نمايشگاه مي توانستيد آن را در اولين سوپر مارکت سر راه ببينيد .
موضوع آثار هنرمندان پاپ آرت يا از آگهي هاي تجاري بيرون مي آمد يا از تصاوير تلويزيوني ، مجلات و کتابهاي مصور يعني از هر آن چيزي که روزانه هزاران بار تکرار و تکرار مي شود .
ظهور پاپ آرت به نوعي واکنش برابر سبک انتزاعي ( يا دقيق تر اگر بگوييم اکسپرسيونيسم انتزاعي ) در عرصة هنرهاي تجسمي بود . دوري از انتزاع و روي آوردن به امر پيش پا افتاده و ملموسي که در دسترس و در معرض ديد همگان است . اگر واقعيت زندگي کالاهاي هم شکل و همسان است پس هنر نيز موضوع خودش را از ميان آنها انتخاب مي کند .
در اين معني شايد پاپ آرت در برابر " هنر متعالي " مي ايستاد و آنچه را که در جامعه در تلويزيون در فروشگاه ها و از در و ديوار شهر مي باريد ، انعکاس مي داد .
برخي منتقدان پاپ آرت را در زمرة آخرين جنبش هاي " مدرن هنري " دسته بندي کرده اند . از ديد اين منتقدان سال هاي دهة شصت را مي توان پايان مدرنيسم هنري و يا آغاز دوران پست مدرن در هنر نام نهاد . منتقدان پاپ آرت اما آن را عوامانه ، سطحي و در حد شوخي ارزيابي مي کنند و برخي ديگر آن را واکنشي مأيوسانه و منفعل در برابر واقعيت اجتماعي نام نهاده اند .
سؤال اساسي اين جاست که آيا پاپ آرت اعتراضي بود به صنعت هم شکل کنندة فرهنگي ـ هنري و يا خود در حقيقت يکي از تجليات اصلي آن بود .
توضيحات بيشتر :
اصطلاح " هنر همگاني " که در عنوان مطلب به کار رفته است را رويين پاکباز برابر پاپ آرت پيشنهاد کرده است ، گر چه شايد ترجمة نام سبک ها و مکاتب هنري به زباني ديگر چندان مرسوم نباشد .
جوليو کارلو آرگان ـ منتقد ايتاليايي ـ در تحليل خود از بحران و سرگرداني هنري در اروپا پس از جنگ دوم جهاني ، به غير از تأثير تسلط فرهنگي آمريکا و حضور روز افزون رسانه ها و فن آوري اطلاعاتي دو عامل مهم ديگر را هم ذکر مي کند . يکي تلاش براي احياي مفاهيم و موضوعات مهم فرهنگي ـ هنري نيمة اول قرن بيستم با ادغام آنها با ايدئولوژي مارکسيستي و ديگري تأثير مستقيم و آشکار" اگزيستانسياليسم " ژان پل سارتر . آرگان ، مورد اول را در ارتباط با اميدها و آرزوهاي انقلابي در اروپا ارزيابي مي کند که از دل نهضت مقاومت در برابر فاشيسم و نازيسم زاده شده بود و به طور مشخص و واضح به " چپ " متمايل بود و دومي را مرتبط با ناکام ماندن اين اميدها و آرزوها به دليل بر سر قدرت بازگشتن طبقه يا جناح محافظه کار مي داند . در مورد تأثير فرهنگ آمريکايي نيز آن را به فضاي پس از جنگ و در اختيار گرفتن کنترل سياسي ، اقتصادي و فرهنگي اروپا توسط سرمايه داري نوين آمريکا نسبت مي دهد . تحليل او از تلاش چهره هاي هنري تثبيت شدة پيش از جنگ مانند پابلو پيکاسو براي سکان داري جريانات هنري اين دوران و برخورد هنرمندان جوان پس از جنگ با کوبيسم ، يکي از بزرگترين جنبش هاي هنري نيمة اول قرن ، بسيار خواندني است و مي تواند به طور مجزا ذکر شود .