دوشنبه، ۱۶ مهر ۱۴۰۳
ربط هنر به تمامي جريان يادگيري دانش آموز و ايجاد برنامه درسي در ارتباط با دانش آموز مي بايد از اهداف هر برنامه قدرتمند آموزش هنر باشد . در شکل بهينة آن ، دروس دورة راهنمايي مي بايد استمراري زنجيروار از تجربيات آموزشي باشد که با هم در ارتباطند . آموزش واقعي بايد پيوسته باشد و شامل ارتباط في مابين موضوع آموخته شده در هنرهاي زبان ، تاريخ ، مطالعات اجتماعي و هنرها باشد .
دانش آموزان دورة راهنمايي از طريق تجربيات خود و تعامل با دنياي خود و مردمي که در آن زندگي مي کنند دربارة خويش مي آموزند . آنان همانگونه که دربارة نظام ارزش ها و اخلاقياتي که دنياي بيرون بر آن نهاده شده است مي آموزند ، سيستم هاي ارزشي خود را نيز ايجاد کرده و محک مي زنند ( چپمن 1978 )
گاردنر و بويکس مانسيلا ( 1994 ) موضوعاتي را که اساس فهميدن را شکل مي دهند ، تعيين کرده و به بخش هاي زير تقسيم نموده اند :
هويت شخص و تاريخ ، هويت گروهي ، ارتباطات گروهي ، دنياي فيزيکي ، دنياي طبيعي / زيست شناختي ، دنياي نمادها و سؤالاتي در رابطه با « حقيقت و زيبايي و خوبي »
يادگيري و آموزش منسجم براي فهميدن
فرصت هاي متعددي براي غناي درسي د رکلاس هنر مقطع راهنمايي وجود دارد . مهارت ها در يادگيري هنر مي تواند با موضوعات درسي ديگر در محيط کلاسي تلفيق شود . آگاهي از اهداف برنامة هنر و خصوصاً سطح مهارتهاي بصري ، ادراکي و بياني دانش آموزان براي معلمان اين دوره با اهميت است . چنين معلماني قادر خواهند بود به وسيله تشويق دانش آموزان د راستفاده از اين مهارت ها در زمينه هاي درسي ، چنين توانايي هايي را تقويت نموده و گسترش دهند .
آموزش هنر براي دانش آموزان فرصتي را فراهم مي کند که در فرآيند ايجاد و قدرداني از هنرهاي تجسمي درگير شوند . هنرهاي تجسمي را مي توان « بيان افکار ، احساسات و ادراکات شخص در يک شکل بصري سازمان يافته » ناميد ( ميشل 1964 ) . آموزش هنر تجربه اي براي بررسي فرآيند خلاق و ترتيب و انتقال ايده ها از طريق استفاده از مطالب ، فرآيندها و ابزارها فراهم مي کند . همان گونه که دانش آموز در روند آگاه شدن از دنياي بصري و زبان هنر قرار مي گيرد ، ادراک وي نيز گسترش مي يابد .
درس هنر فرصتي را براي فعاليت هاي گروهي ، رهبري ، تعامل و همکاري با ديگران فراهم مي نمايد . شانس هاي بسياري براي در ميان گذاشتن عقايد شخصي همان گونه که دانش آموزان راه هاي انتقال عقايد و احساسات را مي آموزند وجود دارد . معلم همچنين مي تواند کارها و تکاليف هنري را با زندگي روزمرة دانش آموزان و اجتماع به طور کلي ربط دهد تا آنان را نسبت به عقايد و نيازهاي ديگران حساس نمايد . از طريق مطالعة هنرمندان و روش هاي پرسش هنرمندانه دانش آموزان بايد دربارة خود و رشد توانايي نگريستي بي طرفانه به خود و عقايد خويش بياموزند وهم چنين ياد بگيرند که کارهاي همکلاسان خود را با ظرافت بررسي کرده و قدر منحصر به فرد بودن هر کسي را بدانند .
گسترش آگاهي فرهنگي د ردانش آموزان اهميت بسيار دارد ، اگر که مي خواهيم پذيرش و اوج گذاري زمينه هاي متنوع فرهنگي افراد جامعه را تقويت کنيم . مطالعه کارهاي هنري و ميراث فرهنگي کشور خود و ديگر کشورها مي تواند زير بنايي را براي گسترش درک و همکاري در ميان نسل هاي آينده فراهم نمايد .
تصميمات معلم در مورد وارد کردن موضوعي خاص هم چنين مي تواند گسترش آگاهي از طريق قرار گرفتن در معرض راههايي صورت مي گيرد که هنرمندان در مورد وضعيت انسان و دنياي طبيعي در کارهاي هنري خود منعکس کرده اند . علاوه بر آموختن تکنيک ها و استفاده هنر از رسانه هاي خاص ، دانش آموزان همچنين مي توانند بياموزند عقايد خود را دربارة معاني نمادين ابراز نمايند . گفتمان دربارة کارهاي هنري مي تواند براي آموزش دانش آموزان مورد استفاده قرار گيرد تا « در مورد سطوح و لايه هاي معنايي ، آن گونه که در موضوع ، مضامين ، برداشت ها ، نمادها و تجسم ها ، ... کارهاي عملي و غير واقعي در رابطه با فضا و احساسات و عقايدي که برمي انگيزند ، ديده مي شود به بحث بپردازند » . ( چپمن 1978 ) .
يک برنامة قوي بايد شامل طيف وسيعي از موضوعات ، روش ها و فرآيندهاي هنري گرفته تا بحث دربارة معناي هنر و نقش آن در ميراث فرهنگي باشد .
نتيجه :
دانش آموزان دورة راهنمايي در واقع از موضوعات اجتماعي اطراف خود آگاه هستند و مي توانند علائق و نگراني ها و عکس العمل هاي خود نسبت به واقعيت هايي که در خانه ميان گروه هاي هم سال و از طريق رسانه ها و فرهنگ عامه با آن برخورد مي کنند بيان نمايند . از طريق ساختار دقيق طرح درس ، برنامة هنر مي تواند فرصت هايي را براي دانش آموزان فراهم نمايند که با مسائل اقتصادي ، سياسي ، اجتماعي ، و اخلاقي که با آن مواجه مي شوند ، کنار بيايند .
بنابراين به معلم بستگي دارد که چهارچوبي را براي يادگيري دربارة هنر ديگر فرهنگ ها فراهم نمايند تا با فراهم نمودن زير ساختي محکم به وسيلة ايجاد آگاهي ، درکي آگاهانه را در دانش آموزان فراهم نمايند . لوسي ليپارد ( 1990 ) نگراني هاي خود را در اين رابطه به اين صورت بيان مي کند :
مرزهايي که امروزه به وسيلة گفتمان مورد آزمايش قرار مي گيرند فقط مرزهاي نمادي و ملي نيستند بلکه مرزهاي جنسيتي ، طبقاتي ، ارزشهاي نظام هاي اعتقادي مذهبي و سياسي نيز هستند . سرحدات ، نفوذ پذير و ناآرامند و اغلب داراي مرزهايي نامفهوم با ميدان هاي مجازي مين است که هم براي نظريه پردازان و هم کاروران ناشناخته اند . د رکشوري که اغلب به نژادپرستي و تبعيضات جنسيتي نهفته در ساختار خود اذعان دارد اما نمي تواند با موضوع ترس و واهمة ديگران که عامل زيربنايي چنين تبعيضاتي است ، مقابله کند ارتباطات بين فرهنگي ، طبقاتي ، جنسيتي بسيار پر تنش است . شرکت در فرآيند تقابل فرهنگي در تمامي وجود مي تواند دردآور و همچنين شعف انگيز باشد . صبر خود را از دست مي دهم ، دوستي مي گويد به خاطر داشته باش تغيير يک فرآيند است نه يک اتفاق ( ص . 6 )
اميدواريم که همانگونه که ما دست به دست هم مي دهيم تا اين دنيا را تبديل به مکاني بهتر براي زندگي نمائيم ؛ آموزش هنر نيز به صورت بخشي کليدي در روند توسعه در ک بيشتر فرهنگي در آيد .