دوشنبه، ۲۳ مهر ۱۴۰۳
گوناگوني فرهنگي و ساختار و شيوه هاي آموزش هنر
هنر کودک جزئي از هنر انسان است .
کودکان از هنر به عنوان وسيله اي براي آگاهي درباره جامعه خود و همچنين نمادسازي و سازمان دهي آموخته ها و بيان واکنش هايشان به آموخته هاي خود بهره مي گيرند . هنر در جامعه چارچوبي است که در نظريه " درک ـ احساس " عمل مي کند . اين نظريه به بخشي از واکنش ها به هنر ، محيط شکوفا کننده هنر و گستره اي از تفاوت هاي فردي کودکان در اين مسير ، هويت مي بخشد . هنرآموزان نيازمندند تا هم کارکرد و هم گستره تفاوت هاي کودکان را در هنر بشناسند تا محتوي ( موضوع هنر ) و روش آموزش ( راه کارهاي مورد استفاده آموزگار براي يافتن دستيابي به کودکان خاص ) د رجريان تمرين کلاس درس با هم ترکيب شوند .
بخشي از فرآيند آموزش و پرورش آماده سازي کودکان ، نه تنها براي يادگيري از طريق هنر ، بلکه سروکار داشتن با پيچيده گي هاي هنر در بزرگسالي است . بنابراين لازم است کودکان نيز همانند آموزگاران ، به خوبي هنر را همراه با کارکردهاي گسترده ارتباطي آن بشناسند .
هنر يکي از اصلي ترين نظام هاي زباني انسان و وسيله اي براي ارتباط و تشريک تجربه با ديگران است . هر يک از اين نمادها درباره فرهنگ اطلاعاتي در اختيار ما مي گذارند . هنر مي تواند ماهيت تجربه اي منتقل کند که به عبارت در نمي آيد . انسان با تشريک تجربه هاي خود به وسيله زبان و هنر ، طبقات اجتماعي و الگوهاي فرهنگي را گسترش مي دهد . يادداشت ها و گزارش هاي انسان از کارهايش بر او نقاط عطفي را مي شناساند که به وسيله آنها تجربه خود را منعکس مي کند ، توسعه مي دهد و موشکافي مي کند . ارتباط دروني هنر يکي از مهم ترين ابزارهاي توسعه فرهنگي است . هنگامي که اطلاعات از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود و هنگامي که کودکان از طريق هنر مي آموزند که چگونه به الگوهاي زندگي هماهنگ با فرهنگ خاص خود پاسخ دهند ، ارتباط صورت مي گيرد .
بيان احساسات فردي کودکان در هنر به آنها کمک مي کند که نمادهاي در حال يادگيري را سازماندهي کنند و زمينه هاي بيشتر يادگيري را براي آنها فراهم مي سازد . اهميت و ميزان خلاقيت نمادين کودکان وابسته به ارزش هاي طبقة فرهنگي است .
فرهنگ چيست ؟
فرهنگ شامل آداب و رسوم انتقال يافته اجتماعي مشترک و آموخته شده از توافق انسان با محيط است و موطن ، ديگر اقوام ، و پيدايش آنها را در بر مي گيرد .
فرهنگ ، الگويي از زندگي بين يک گروه خاص از مردم است که اين الگو به وسيله ارزش ها ، باورها و عقايد مشترک در قالب رفتارهاي پسنديده و مقبول گسترش مي يابد . با اين الگو انسان ها نقش هايي براي بازي و کارهايي براي انجام مي يابند . فرهنگ از يک سو آموزگاران را راهنمايي مي کند تا چگونه به کودکان آموزش دهند و نيز از سوي ديگر چگونگي تداوم باورها و ارزش ها از نسلي به نسل ديگر را تداوم مي بخشد . فرهنگ آموزش و پرورش ، مذهب ، علم ، هنر ، فرهنگ عامه و سازمان اجتماعي را در بر مي گيرد . گاهي واژه " فرهنگ " براي توصيف يک جامعه بسيار بزرگ استفاده مي شود . هر ملتي داراي ارزش ها و باورهاي مشترکي است که اين ملت را چون يک کل از ديگر گروه هاي فرهنگي بزرگ جدا مي کند . " فرهنگ " همچنين براي توصيف گروه هاي کوچک و کم و بيش مجزا يا همگن استفاده مي شود در اين گروه ها شباهتهاي ميان انسانها آشکارتر است . وقتي که درباره فرهنگ ملتي خاص صحبت مي کنيم به " هسته فرهنگي " اشاره داريم . اين هسته فرهنگي به معناي ارزش ها و باورهاي تا حدودي مشترک بين يک اکثريت است . گروه هاي مختلف محلي ، بومي و مذهبي درون يک فرهنگ " خرده فرهنگ " ناميده مي شوند .
اين مردم در بخشي از فرهنگ هسته اي شريکند اما خود نيز داراي هسته اي از ارزش ها ، باورها و روش هاي رفتاري اند که موجب تمايز آنها از ديگران مي شوند .
تفاوت در باورها و ارزش ها از طريق زبان و صورت هاي هنري مانند پوشش معماري و دکوراسيون بيان مي شود . بدون ابزارهاي گفتاري و ديداري فرهنگ ها قادر به تکامل نيستند ؛ امروزه هنوز هم مي توان فرهنگ هايي را يافت که فاقد زبان نوشتاري اند اما هيچ فرهنگي بي نياز از داشتن صورت هنري ـ " هر چه ابتدايي " ـ براي انتقال عقايد وجود نخواهد داشت .
هنر در بيشتر فرآيندهاي انتقال آموخته هاي انسان در سازش با محيط درگير است . هدف از مطالعه هنر در فرهنگ هاي مختلف تا اندازه اي فراهم ساختن شالوده اي کلي تر براي آموزگاران است ، که چگونگي کارکرد هنر در جامعه و چگونگي تغيير شکل ، سبک ؛ معنا و کارکرد هنر د رجامعه اي خاص با الگوهاي فرهنگي خاص و يکسان را نشان مي دهد . يک جامعه متشکل از گروهي از افراد است که براي بعضي اهداف اجتماعي يا سياسي تربيت مي شوند . آنها الزاماً فرهنگي مشابه و همانند ندارند . ممکن است يک ملت داراي چندين فرهنگ و خرده فرهنگ باشد .
در يک کلاس درس برگزيده ممکن است کودکان به نمايندگي از خرده فرهنگ هاي گوناگون حضور داشته باشند که ارزش هاي مختلف ، باورها و سرمشق هاي رفتاري مورد قبول را فرا گرفته اند . اگر چه بعضي مردم مي پندارند که هنر يک زبان جهاني است اما تفاوت هايي در سبک و معناي نمادين اين زبان هست که موجب مي شود مردم فرهنگي که هنر در آن به وجود آمده است را درک نکنند چرا که همان مسايل را به آنها منتقل نمي کند .
کودک محروم روستايي که به شهر مي رود ، ممکن است معناي اندکي د رکتاب هاي زيباي مصور کودکان بيابد که براي استفاده کودکان طبقه متوسط يا مرفه پايتخت نشين طراحي شده است . عروسک " کاچينا " ممکن است براي کودکان با پيشينه " فرهنگي " متفاوت جذاب باشد . اما فقط يک کودک از قبيله " هاپي " ، کاچينا را برتر از " انساني کوچک " يا نمادي عروسکي مي داند . براي او کاچينا نماينده يک روح اجدادي است .
هنر چيست ؟
هنر ، همانند انسان پديده اي پيچيده ، قابل تغيير و همچون انسان توصيف آن دشوار است . " مل ويل هرکوويتس " مي گويد : « هنر را مي توان به عنوان هر آرايش يا پيرايه اي از زندگي معمولي تصور کرد که با شايستگي به آن رسيده ايم و شکلي توصيفي دارد » . اين شکل توصيفي شايد بسيار ساده و يا پيچيده باشد که اين سادگي يا پيچيدگي به سابقه تاريخي هنري فرهنگ و توانايي شخص هنرمند بستگي دارد .
" توماس مونرو " مطالعه اي جامع از هنر دارد ؛ او تکامل مفاهيم انسان شناسي و فلسفي و تئوري هايي د رتاريخ هنر را با هم مي آميزد . اگر در جست و جوي سبک ها و الگوها باشيم ، مونرو هنر را با اين عنوان خلاصه مي کند : « هنر ابزار و وسايل ساخته انسان است که براي ايجاد تأثيرات رواني ـ انفرادي ، اجتماعي بر بينندگان به کار مي رود . اين ابزار و وسايل پاسخ هاي استنباطي ، تصوري ، عقلاني ، شناختي و احساسي و همچنين شکل گيري احساسات به سوي انواع خاصي از رفتارها و باورها را شامل مي شود . بنابراين آثار هنري هميشه وجود داشته اند حتي هنگامي که آگاهانه درک نمي شده اند . مونرو هنر را بيانگر هميشگي " چيزي اختصاصي در عصر و زمانه خود به طور کلي " ميداند ( به نظر او ) هنر " همچنين تنها بيانگر بخشي از عصر خود است " . اين جمله به اين معنا است که هنر از فرهنگ گذشته خود هستي مي گيرد اما صفت هاي زمان حال را هم دارا است .
بهره گيري از توصيف کارکردي مونرو در هنر ما را ياري مي کند تا هنر را به عنوان شکلي قوي از ارتباط ببينيم ؛ ارتباطي که ( موجب بروز ) ارزش ها ، نظرات و باورهاي مشترکي که از نسلي به نسل ديگر ، از هنرمندي به هنرمند ديگر و از يک گروه فرهنگي به گروهي ديگر منتقل مي شوند .
" بوهانن " مي نويسد که: " هنر روشي از تجربه و تحليل تصورات فرهنگي براي ارتباط بهتر و درک دقيق تر است . زبان و هنر روش هاي ارتباط و بيان فرهنگي و تسخير خيال و انتقال آن ... نمادين سازي دنياي اشياء و احساسات است که خيال را وراي ارتباط ، زندگي اجتماعي و تمام فرهنگ مي آفريند . نمادين سازي استعداد اصلي نوع بشر است که تماميت فرهنگ و پيشرفت را امکان پذير مي سازد .
زبان ( يا هنر ) قالبي است که احساس و درک قابل انتقال ـ بايد در آن شکل گيرد . براي آن که مي خواهد " انساني متفکر " باشد ، زبان نقش مهمي دارد ؛ يادگيري تبادل احساس شخص ، بخشي از روند رشد و بلوغ است . هنر يکي از ملزومات است که با بهره گيري از آن مردم مي توانند تصورات خود را بيازمايند .
" جوليان هاکسلي " هنر را به عنوان يکي از سه رشته اصلي خلاقيت انسان ، به علم و مذهب مرتبط مي سازد . کارکرد اصلي هنرها گواهي به شگفتي و گوناگوني دنيا و تجربه انسان ؛ ايجاد وسايلي براي بيان احساسات و حالات واقعي انتقال تجربه هاي احساسي پيچيده است ، اين تجربه ها در فرآيند اجراي انسان ارزشمندند .
تعاريف کاربردي زير از هنر کودک شايد مفيد باشند :
هنر :
هنر آن صورتي از رفتار بشر است که به وسيله آن انسان هدفمندانه کيفيت ماهيت تجربه و مشاهده را از طريق آثار خود از جمله تعمير ساده يک ابزار تا بيان عميق ترين احساسات و ژرف ترين طرح ها در نقاشي ، مجسمه سازي ، معماري و طراحي شهري تعبير و تفسير مي کند .
هنر يکي از ابزارهاي اصلي انسان براي ارتباط و تقسيم ماهيت تجربه و مشاهده انساني به انسان ديگر و از نسلي به به نسل ديگر است . هنر بر تجربه انسان مي افزايد و تجربه نيز بر هنر او مي افزايد . اين عمل متقابل و دو جانبه مي تواند به رشد زيبايي شناسي و فرهنگي منجر شود .
هنر کودک :
کودک از هنر در جهت ارتباط ( با خود و ديگران ) و تفسير خود براي تعامل با محيط استفاده مي کند . هنر کودک بر تجربه او مي افزايد و به او اين فرصت را مي بخشد که عقايد و تصورات رشد يافته اش را گسترش دهد . تجربه بر هنر کودک مي افزايد ، ايده هاي جديدي براي بيان هنر به او مي بخشد که عقايد و تصورات رشد يافته اش را گسترش دهد . هنگامي که کودک به هنر و با استفاده از آن پاسخ مي دهد ، از توانايي هايش براي به ذهن سپردن ، تصويرسازي ، هماهنگ سازي و ديدن شباهت ها و تفاوت ها بهره مي گيرد . استفاده از زبان هنر راهي اصلي در يادگيري و ابزاري مهم در آموزش است .
منابع ذوق -رفتار عشق ورزي ـ نفرت ورزي انسان د رپاسخ به هنر ، پيوستاري از پذيرش و عدم آن تا پيچيده ترين تجزيه و تحليل شکل هاي هنري با بسياري از معيارهاي مختلف را تشکيل مي دهد .
ممکن است قضاوت بر اساس اين موارد باشد :
1 ـ جايگاه موضوع د رتاريخ هنر
2 ـ بي مانندي موضوع يا چگونگي آفرينش اثر هنري
3 ـ کارکرد ارتباطي موضوع د رجامعه
4 ـ تأثير برانگيزي احساسي موضوع
5 ـ طراحي يا ترکيب موضوع
6 ـ کيفيت تکنيکي موضوع
ذوق که با بهره گيري از آن افراد به قضاوت مي پردازند ، در محيط فرهنگي خاص رشد مي يابد و به ويژگي شخصيتي او بستگي دارد . فرد معمولاً از ارزش ها و تفکرات گروهش تأثيرپذير است . همه اين جمله عاميانه را شنيده اند : " من مي دانم به چه چيزي علاقه دارم ، اما دليل علاقه خود را نمي دانم " . اين جمله به اين معناست که شخص ناخودآگاه از ذوق خود آگاهي يافته است ، ممکن است کسي يک مزرعه بسيار بزرگ را به يک خانه مدرن ترجيح دهد بدون اينکه حتي قادر باشد عوامل دخيل در اين انتخاب را تجزيه و تحليل نمايد . علاوه بر شکل گيري ذوق ها به صورت عادي ، ما اغلب به گفته هاي ديگران درباره آنچه که بايستي دوست بداريم و آنچه که بايد مورد تنفر باشد توجه مي کنيم و تعصب هاي آنان را بدون پرسش مي پذيريم . مثلاً در يک کتاب آموزشي هنر که تاريخ انتشار آن به قبل از 1930 باز مي گردد ، اين جمله آمده بود که " استفاده از رنگ هاي آبي و سبز در کنار يکديگر مناسب نيست . " هيچ دليلي هم براي اين موضوع ارائه نشده بود . اصل فقط بيان عقيده رايج در آن زمان بود امروزه آبي و سبز در کنار هم فراوان مورد استفاده قرار مي گيرند . اين دو رنگ هميشه در کنار هم در طبيعت وجود داشته اند . معلمي که اين گفته را به عنوان يک واقعيت بپذيرد شايد کودکان را در به کارگيري رنگ هاي آبي و سبز در کنار هم محدود کند .
به دليل عدم آگاهي معلم درباره هنر و با فرض اينکه چنين انتخاب هايي مي توانند آشکارا " خوب " يا " بد " باشند او مي کوشد چيزي را آموزش دهد که به نظر او درست است .
معلم يک " سازنده ذوق " است . او تفکرات اکتسابي کودک را تقويت و يا با آنها مقابله مي کند و يا با تشويق او را در کشف ابعاد طراحي و رنگ ، ياري مي کند تا اعتماد به توانايي هاي خود را براي قضاوت بپروراند . کودک آگاهي زيبايي شناختي خود را با مشاهده ذوق ديگران گسترش مي دهد ، رفتار عشق ورزي و نفرت ورزي در افراد با موقعيت هاي اقتصادي، اجتماعي ، مذهبي ، بومي و محلي يکسان بيش از رفتار افراد با موقعيت هاي متفاوت به يکديگر شباهت دارد .
ذوق شما متعلق به خود شما است . جست و جو در ذوق معاصرين به شما نشان مي دهد که چه عقايدي را بي آزمايش پذيرفته ايد و کدام يک به عنوان نتيجه اي از مشاهدات شخصي شما رشد کرده است . بخش تاريک در تابلوی فرضی نمايانگر ذوق فرد است ، او به عنوان عضوي از فرهنگي ملي بعضي از انواع تجربه هايش را با ديگران تقسيم مي کند . تجربه هاي قطعي فقط براي گروه هاي کوچکتر ـ اجتماعي ، اقتصادي و ... مهمند .
شخص کم و بيش متأثر از آموزش و تجربه زير گروه هايي است که خود عضوي از آن زير گروه ها است . او به عنوان بخشي از طبقه اقتصادي ، اجتماعي در ذوق اجتماعي و ارزش هاي آن گروه مشارکت دارد . همچنين ممکن است او متعلق به فرهنگ کوچک مذهبي يا بومي باشد که با کل طبقه اختلاف دارد ، او به عنوان فردي رشد يافته تا اندازه اي متفاوت از ديگران بر زير گروه و سرزمين خود تأثير گذار است و متقابلاً از آنها تأثير پذيرفته است و بنابراين تجربه او منحصر به فرد است .
هنرهاي زيبا را گاهي هنرهاي بياني ناميده اند و مهارت ها يا هنرهاي کاربردي را به عنوان هنرهاي رشد دهنده توصيف کرده اند . اما امروز اين تقسيم بندي معناي خود را از دست مي دهد . فرآورده هاي هنر بياني مانند : نقاشي ، مجسمه و عکس الزاماً " زيباتر " از سراميک ها ، جواهرات و پارچه ها نيستند هر اثر هنري بر حسب ارتباطش با ديگر اشکال هنري و صورت ها و کارکردهاي مشابه نيازمند به ارزيابي است . بسياري از کارهاي هنري ، هم بياني و هم رشد دهنده هستند و يقيناً در اين طبقه بندي کيفي ، يک گروه بالاتر از ديگر گروه ها قرار مي گيرد .