سامانه مدیریت وبرنامه ریزی اوقات فراغت کودکان ونوجوانان

رازهای ایجاد ایده های هنری

چهارشنبه، ۱۱ مهر ۱۴۰۳

رشته های درسی معدودی در مدارس ، سختی این مشکل را به جان می خرند تا دانش آموزان را یاری کنند و به آنها بیاموزند چگونه به ایجاد ایده های ناب، طرح ها و ترکیب بندی ها دست بزنند.

در کلاس های هنر، گرچه توانایی آفرینش این ایده ها در فرآیند هنری، و نیز در موفقیت هنرمندان نقش به سزایی ایفا می کند، اما بسیاری از هنرآموزان هیچ گاه این رازها را برای هنرجویان افشا نمی کنند. تعداد بسیار کمی از هنر آموزان را می شناسم که در این راه موفق عمل کرده اند، اما آن ها نیز از یک شیوه آفرینش ایده ها بهره می جویند.

ما از هنرجویان انتظار داریم تا پیش از آن که به آنان بیاموزیم چگونه از ایده ها استفاده کنند، به آفرینش آثار هنری بپردازند. برخی از هنرجویان تنها از طریق مشاهده می توانند به این هدف دست یابند و از این که می بینیم بیشتر هنرجویان می کوشند از آثار دیگران کپی کنند متعجب می شویم اما هیچ گاه از خود نمی پرسیم چرا خود به عنوان هنرآموز آنان را یاری نمی کنیم تا از این شیوه دست بردارند.

آزمایشگاه های درس علوم در مدارس اغلب مشوق ما در انجام آزمایش هستند اما آنها به ندرت به ما می آموزند که چگونه به صورت موفقیت آمیز از پس یک آزمایش برآییم. معلمان درس علوم شیوه های علمی را توصیف می کنند؛ اما در عمل از کمک به دانش آموزان در آزمایش اجسام به صورت علمی ناکام می مانند. در عوض آنان وقت زیادی را صرف تدریس این موضوع می کنند که دانشمندان چگونه دست به آزمایش می زنند و از این آزمایش ها نتیجه می گیرند. دانش آموزان در این کلاس ها چگونه می توانند بیاموزند تا ایده های خود را عملاً آزمایش کنند.

تفکر تصویری، هستۀ اصلی و مشترک هنر، علم و معدودی از رشته های دیگر است، اما علم تفکر تصویری همچون یک راز از دانش آموزان پوشیده می ماند.

هنراموزان هیچگاه در این باره با هنرجویان صحبت نمی کنند و به توصیف آن نمی پردازند و تفکر تصویری اغلب به عنوان بخشی از هنر تدریس و تمرین نمی شود. برای بسیاری از هنرجویان منبع ایده ها در هنر به صورت یک راز باقی می ماند.بسیاری از هنر جویان هنوز با کمبود اعتماد به نفس و توانایی های تفکری برای آفرینش و گستر شایده های هنری روبه رویند. در بسیاری از موارد از هنرجویان انتظار می رود تا با کپی از هنر آموز و مجلات یا دیگر هنرجویان به یادگیری هنر بپردازند.

این هنرجویان در بزرگسالانی می توانند مقلدانی خوب باشند اما از حل مسائل جدید باز خواهند ماند. آنها با اعتماد بهایده های کارشناسان رشد می کنند و در پرور شایده های خود ناکام می مانند. و ارزیابی انتقادی را نمی آموزند. در بعضی از موارد آن ها به شکل فاجعه بار از شیوه های کارشناسان نه چندان زبده پیروی می کنند و سراسر زندگی خود را تبدیل به شکستی بزرگ می نمایند.

اغفال آموزش با شیوه نرون آیینه 

ما به عنوان افراد بشر در یادگیری با بهره بری از تقلید، توانایی زیادی داریم. به تازگی دانشمندان و متخصصان علوم مغزدر دانشگاه پارمای ایتالیا موفق به کشف و شناسایی نرون ها ی آیینه در انسان شده اند. این نرون ها در ابتدا در مغز میمون کشف شد، اما مغز انسان در به کار گیری این نرون ها بسیار پیشرفته تر از مغز میمون عمل می کند. افراد مشغول به تدریس و پژوهشگران آموزشی می دانند که تقلید در آموزش کودکان نقش به سزایی دارد و در واقع نیازمند آموزش نیست. در حقیقت نرون های آیینه در مراحل آغازین رشد و یادگیری بشر نقش عمده ای دارند، آموزش به کارگیری نرون آیینه و پاسخ از سوی آن نیازمند مدلسازی،نمایش و ارائۀ نمونه است. نرون های آیین های می توانند مارا وادار کنند تا بدون تفکر تقلید کنیم.این عمر ناشی از غریزه بشر است. در مراحل آغازین این تقلید ابتدایی و آماتور نیازمند صرف تلاشی اندک است به شکلی که مشاهده نخستین تلاش های بشر درتقلید، ما را به تعجب وا می دارد.

آیا می توان از این قابلیت بشر در آموزش بهره گرفت ؟ بله در برخی از انواع آموزش این شیوه بهترین نوع آموزش است و به قدری مناسب عمل می کند که فراموش می کنیم  این شیوه در یادگیری و آموزش همه  موارد کارایی ندارد. بهره گیری از شیوه نرون های آیینه در پرورش برخی از انواع مهارت های تیز هوشی کارایی زیادی دارد. تقلید احتمالاً بهترین روش برای آموزش کار با صفحه کلید،شکسته نویسی، حرکت دادن چرخ سفالگری و هر مهارتی است که در آن ما در جستجوی شیوه های بهتر نیستیم.

همۀ فعالیت های بشر نیازمند نو آوری نیست. بسیاری از استعدادهای فیزیکی نیازمند برخورداری از میزان وسیعی از مدل سازی کارشناسانه است.

ما به عنوان هنرآموز مجبور به بازتولید و ابداع شیوه ای جدید برای کار با چرخ سفالگری نیستیم. استفاده از چرخ سفالگری، استاد سفالگر بهترین معلم در آموزش مهارت های فیزیکی است، اما او بهترین معلم در یاری هنرجویان در درک چگونگی ارزیابی ارزش های بیانی یک اثر نیست. از زمان ظهور انقلاب صنعتی، سفالگری از یک نیاز روزمره به یک هنر تغییر ماهیت داد. اما این امر نیاز یادگیری مهارت های فیزیکی استفاده از چرخ سفالگری را انکار نمی کند. در این میان تنها باید گفت که هنرآموزان وظیفۀ پیچیده های را بر عهده گرفته اند که اغلب اهداف گوناگون و گسترده های را در بر می گیرد که نیازمند کارگیری بخش های وسیعی از ذهن است.

دیگر بخش های مغز چگونه رشد می کند؟

 این امر ما را به این پرسش دو وجهی روبرو می سازد که چگونه به دانش آموزان/هنرجویان بیاموزیم که فعالیتی را که قبلاً مشاهده نکرده اند، انجام دهند. چگونه تخیل، تفکر انتقادی و قدرت انتخاب را به آن ها بیاموزیم در حالی که گزینه های بسیاری برای تقلید در زندگی وجود دارد؟ هنگامی که کارشناسان راه حل مناسب را در اختیار دارند و زمانی که شما از این موضوع مطمئنید که بهترین راهکار و بهترین کارشناس را برگزیده اید بسیار با اهمیت است. اما با تغییر اشیاء، تقلید نیز با شکست روبه رو می شود.

کارشناسان و راه کارهای آنها قدیمی می شود و تقلید از آنها نیز به همین ترتیب ویژگی های مثبت خود را از دست می دهد. از سویی دیگر تخیل ، توانایی مشاهده ی چیزهایی است که قابلیت مشاهده شدن را ندارد. تخیل توانایی ارزیابی وقایع پیش از وقوع است. ما نیازمند استفاده از تخیل«تفکرواگرا»به منظور بیان درونیات مان هستیم.

 اما ، چگونه می توان تخیل، نوآوری و تفکر انتقادی را آموزش داد؟ ما نیازمند آن نیستیم تا چرخ سفالگری را بار دیگر تولید و با نوآوری هایی آن را عرضه کنیم، اما نیازمند آنیم که ابداع و نوآوری را آموزش دهیم و درسی که بتواند به ما بیاموزد که چگونه به ابداع مشغول شویم درس بسیار مفیدی است. تقلید به ما می آموزد که چگونه امروز چرخ سفالگری را بسازیم. اما این تخیل بوده که منجر به ایجاد چرخ سفالگری در گذشته شده و چرخ سفالگری در آن دوران با بهره گیری از نرونهای آیینهای ایجاد نشده است. هیچ چیزی با تقلید ابداع نمی شود.

در آموزش هنر برخی از بخشهای برنامۀ آموزشی به سادگی آن چیزهایی نیستند که ما انتظار داریم با فعال سازی نرونهای آیینهای هنرجویان آموزش داده شوند. هنر، هنگامی که کپی یا باز تولید می شود دیگر هنر نیست. ما با بهره گیری از نرونهای آیینهای خود هیچگاه نخواهیم آموخت که چگونه مانند یک هنرمند بیندیشیم. ما باید این موضوع را درک کنیم. گرچه بسیاری از هنرجویان و برخی از هنرآموزان هنوز موفق به درک این نکته نشده اند. آن ها به تجربه دریافته اند که با تقلید به هدف خود دست می یابند و برخی از هنرآموزان نیز با نمایش مثالهایی نه چندان موفق، هنرجویان را تشویق به تقلید می کنند. این کار برای هنرجو، تقلید و برای هنرآموز، هنر نام می گیرد.

اگر ما به آنان شیوه های مورد استفادۀ متفکرین انتقادی و تخیلگران را آموزش ندهیم  چگونه هنرجویان ما خواهند آموخت تا از تخیل و مهارت های تفکر انتقادی خود بهره گیرند؟

ارائۀ مثالها به کودکان بدون آموزش چگونگی استفاده از نرونهای تخیلی کودکان را سردرگم می گذارد. ما از مشاهدۀ کودکانی که در جستجوی چیزی برای کپی هستند نباید متعجب شویم. مدارس معلمان، والدین و جامعه شرایط را به گونهای پیش می برند که ما را به تماشاگران  و نه بازیکنان فعال یک بازی تبدیل کنند."ما به عنوان معلم همواره می گوییم" لطفاً توجه کنید، به دقت نگاه کنید، گوش کنیدو..." به این ترتیب تفکر را به اقدامی مخاطره آمیز تبدیل میکنیم و اکثر هنرجویان را از آن باز می داریم.

مطالعات نشان میدهد که ما به مرور توانایی تفکر واگرای خود را از دست می دهیم. پژوهشگران 8 آزمون تفکرواگرا را روی 1600 کودک پیش دبستانی امتحان کردند و نتایج جالبی به دست آوردند.

"آزمونهای نخست هنگامی اجرا شد که کودکان در سنین 3-5 قرار داشتند. در این آزمون نود وهشت درصد از کودکان از نظر خلاقیت مورد بررسی قرار گرفتند.

هنگامی که همین کودکان 5 سال بعد مورد بررسی قرار گرفتند تنها 32 درصد، خلاقیت بالایی داشتند. 5 سال بعد این میزان به 10 درصد کاهش یافت. این آزمونها روی 200 بزرگسال نیز انجام گرفت. در این آزمونها تنها 2 درصد از افراد از خلاقیت بالا برخوردار بودند.

لند و جارمن1(بر اساس طرح تیلور2)

علت وقوع چنین تغییراتی چیست؟ ما نباید آموزش، والدین و عوامل اجتماعی را تنها عناصری بدانیم که به کاهش میزان تفکر خلاق و تواناییهای آن می انجامند، رشد بیولوژیکی طبیعی مغز ما به گونه ای برنامه ریزی شده که با بلوغ ما دگرگون شود. تفکر واگرا به ذهن ما اجازه می دهد تا به بررسی تمام مقولات بپردازد و برای دستیابی به ایده های ممکن تمامی مکانهای ناممکن را سرکشی کند.کودکان تعداد کمتری مقولات ثابت دارند، بنا براین طبیعی است که مغز آنها انعطاف پذیر تر باشد و با وسعت بیشتری فعالیت کند. با انباشت اطلاعات، ما مقولات را طبقه بندی می کنیم و مغز می کوشد تا به ثبت جایگاه هر یک از این دانسته ها بپردازد. هم زمان با بلوغ میزان اطلاعات و مقولات گسترده و عظیم می شود به گونه ای که مغز ما انعطاف کمی از خود نشان می دهد . به این ترتیب بررسی تمام این مقولات هر روز دشوارتر می شود. نیاز به سازماندهی بخش بسیار مهمی از ساختار پیچیدۀ ژنتیکی ما است . علاوه بر این ما می دانیم که ژنتیک در میان افراد گوناگون، متفاوت است. برخی از ما وارث ویژگی های شخصی خاص هستیم. شاید ما به لحاظ ژنتیکی به گونه ای سامان یافته باشیم که قابلیت خلاقیت و تفکر کمتر و یا بیشتری نسبت به دیگران داشته باشیم.

چه میزان از این کاهش توانایی تفکر واگرا در زمان بلوغ به ویژگی های ژنتیکی ما باز می گردد؟ چه میزان از آن به این موضوع باز می گردد که آموزش بر اساس کارآیی تقلید شکل گرفته است؟ نمی توان میزان دقیق این عوامل را تفسیر کرد ، اما عقل سلیم می گوید که آموزشی سودمندتر است که ما را ملزم به ادامۀ فعالیت های مبتنی بر تفکر واگرا کند نه آموزشی که ما را وادار می کند تا بدون طرح هیچ پرسشی دانسته های دانشمندان را بپذیریم و آن ها را باور داشته باشیم.

هنگامی که مغز کودک پذیرا است آفرینش هنر جایگاه مناسبی است که قدرت تصور را تقویت می کند تا گزینه ها و ارتباطات میان تجربه و بیان را پدید آورد. هنر صحنه / عرصۀ ایده آلی است که می توان در آن بسیاری از وقایع دور از ذهن را تجربه کرد. هنگامی که هنرجویان دربارۀ هنر می نویسند، آن را توصیف می کنند، درباره کیفیت هنری به بحث می نشینند و به آفرینش توصیف زیبایی شناختی از پیرامون خود می پردازند و در حال یادگیری ایجاد ارتباط خلاق میان تجارب خود هستند و می توانند درباره زندگی هایی که هرگز در واقع مشاهده یا تجربه نکرده اند خیال پردازی و تعمق کنند.

آموزش هنر همچون آموزش درست علم که مشوق مشاهده و شگفتی دربارۀ کارکرد اجسام است، نیازمند ذهن هایی مشاهده گر ، خیال پرداز و آفرینش گر است.

تخیل نیازمند تفکر واگرا است. تخیل این امکان را در اختیار ما قرار می دهد تا بر توانایی حفظ گسترهای از مفاهیم گوناگون به صورت هم زمان در ذهنمان فعالیت کنیم. از دیگر سو هنگامی که ما هنرآموزان، وادار می شویم به جای کسب لذت مشاهده عناصر متضاد و جایگزین به نمونۀ کار یک پیشکسوت نگاه و از آن دنباله روی کنیم در می یابیم که رویاروی با همۀ گزینه ها در این گونه موارد بسیار دشوار است. هنگامی که مشاهده می کنیم که آموزش تنها به تقلید از پیشکسوتان تبدیل شده، در بهره گیری از بسیاری از قابلیت های خود به عنوان اعضای بشر ناکام می مانیم. انیشتین که به برخورداری از ضریب هوشی بالا شهره است هنگامی می گوید تخیل بسیار مهم تر از هوش است ما را شگفت زده می کند. اما شیوه های متداول مدارس اغلب به کسب دانش و توانایی و نه تقویت تخیلی می انجامد، چرا که پژوهش های آموزشی به سادگی نشانگر این موضوع است که نرون های آینه ای چگونه فعالیت می کنند تلاش های آموزشی اندکی در راستای تقویت و آموزش چگونگی تخیل صورت گرفته است چرا که مطالعه پیشرفت قوۀ تخیل بسیار دشوارتر و هزینه برتر از مطالعات دیگر آموزشی است. تلاش های اندکی نیز در راستای ارزیابی قوۀ تخیل(تفکر واگرا)صورت گرفته است. همزمان با دگرگونی در جوامع، نیاز آنها به مقلدان کمتر می شود و به منظور بقا و موفقیت به افرادی نیاز پیدا می کنند که از نوآوری زیادی برخوردار باشند. نرون های آینه های و نرون های تقلیدی ما، به سرعت دگرگون نمی شوند، اما امروزه آموزش در حال دگرگونی و تکامل است. تولید تقلیدی در جامعه های که بر اساس دیکتاتوری و نظام برده داری قرار دارد شیوه ای مناسب است و جوامع آزاد اگر تولید تقلیدی را پایه و اساس کار خود قرار دهند با شکست روبه رو می شوند. این جوامع نیازمند شهروندانی متفکرند که بهترین انتخاب ها را آموخته اند و یاد گرفته اند به هنگام کار در حوزۀ تخصصی خود به آفرینش ایده های نوین بپردازند. این امر نیازمند برخورداری از تفکر خلاق دربارۀ زیبایی شناسی، فلسفه و قوم شناسی است

و پیش نیاز همۀ آنها نیز پرورش تفکر واگرایی است که می تواند به تولید آن چه قبلاً وجود نداشته بیانجامد.

طراحی متضاد

هنرآموزان به صورت خاص تکالیفی را برای هنرجویان در نظر می گیرند و از آنان می خواهند تا به صورت دوره ای این تکالیف را به نمایش بگذارند. هدف از این کار تمرین طراحی، هوشیاری بیشتر نسبت به محیط پیرامون و گردآوری مجموعه ایده های مرتبط با طرحهای کلاسی است. چنین اهدافی به قدری مناسب اند که بهتر است آن ها را به هسته اصلی هر برنامه درسی تبدیل کرد. تصور کنید که برنامه آموزشی را به صورت برعکس ارائه کنیم و از آنان بخواهیم تا تکلیف نهایی را به عنوان تکالیف منزل انجام دهند و از زمان کلاس برای یادگیری چگونگی هوشیاری نسبت به محیط ، چگونگی طراحی و از همه مهم تر چگونگی آفرینش ایده ها برای یک اثر هنری استفاده کنند.

چنین اقدامی برای بسیاری از هنرآموزان دور از دسترس است، اما دربارۀ آن فکر کنید.بسیاری از هنرمندان از دفاتر طراحی به عنوان منبع استخراج ایده های خود استفاده می کنند. آن ها منتظرند تا ایده ها در مواقعی ظهور یابند که هیچ کس انتظار ندارد، بنابراین از دفاتر طراحی استفاده می کنند. هنرجویان باید بدانند که ایده ها نخستین گام از موفقیت یک هنرمند است.

تصور کنید که دروس هنری بدون توجه آغازین به فرآوردۀ نهایی پیش روند چه اتفاقی رخ خواهد داد؟

اگر کلاس آموزش هنر به شیوه ای بپردازد که هنرمندان با بهره گیری از آن ها به آفرینش ایده های هنری در آثار خود می پردازند؟

از هنرجویان بخواهیم اثر هنری نهایی را به عنوان تکلیف ارائه کنند آنگاه چه خواهد شد؟

در این برنامۀ آموزشی بیشتر جلسات کلاس صرف گسترش ایده ها خواهد شد. هر دوره های  که در آن ارزیابی ونمره دهی صورت می گیرد نیازمند آن است که هنرجو انتخاب هایی از میان بسیاری از ایده ها داشته باشد و تنها یک اثر نهایی را به عنوان تکلیف کامل کند. آیا این شیوه همان شیوۀ مورد استفادۀ هنرمندان نیست؟

در این انگاره هر هنرجو یک فعالیت کلاسی را بر می گزیند و از آغاز دورۀ آموزشی به گسترش ایده ای می پردازد که برای پرداخت اثر نهایی مورد نیاز است. هنرجویانی که می خواهند نمرۀ بالاتری را کسب کنند می توانند آثار بیشتری بیافرینند و بهترین نمرۀ آنها مبنای محاسبه و ارزیابی آنان خواهد بود. هنرمندان نیز از این شیوه بهره می گیرند و آثار زیادی می آفرینند اما تنها بهترین آثار خود را به نمایش می گذارند.

هنرآموزان دریافته اند که نمایش بهترین آثار هنرجویان سال های گذشته مانند شیوۀ فوق مؤثر نخواهد بود. همچنین روبه رو ساختن هنرجویان با گسترۀ وسیعی از مثال ها،پیش از آغاز درس بی فایده است.

تاریخ هنر و محتوای جهان هنر بیش از آنکه محصول محور باشند، مفهوم محورند. آثار هنری را به منظور دست یابی به 2 هدف مورد بررسی قرار می دهیم:

الف) چرا این آثار پدید آمده اند؟

ب) هنرمند چگونه آنها را پدید آورده است ؟

هنرآموزان با تحلیل آثار همۀ هنرمندان و چگونگی آفرینش ایده های هنری از سوی آنان به آموزش هنر مشغولند. هنرجویان به مطالعۀ تاریخ هنر می پردازند، اما به منظور پرهیز از سردرگمی، تاریخ هنر را برای دستیابی به ایده برای به کارگیری در آثار خود مطالعه نمی کنند.

آنان به آفرینش ایده ای هنری می پردازند، روی اثر هنری خود کار می کنند و سپس هنرآموز را به سوی مثالهای تاریخی هدایت میکند که در برگیرندۀ مفاهیم مشابه موجود در اثر هنری هنرجو هستند.

معیاری برای ارزیابی

آن چه که در این جا مشاهده می کنید سر لوحۀ ارزیابی نیست، بلکه فهرستی از ایده هاست که پایه و اساس ارزیابی قرار می گیرد، به ویژه هنگامی که درس هنر بیش از آن که به محصول نهایی بپردازد به آفرینش ایده ها مشغول شود.

نظام نمره دهی براساس دو معیار

1-معیار مشاهده شدنی رفتاری

 مشارکت گروهی

 تردید قابل مشاهده

 کنجکاوی

 مشارکت کلاسی

 هنر مثبت حاصل از مشارکت کارگاهی

 توانایی ارتقاء خلاقیت در دیگران

 هوشیاری نسبت به محیط

 2-معیار قابل سنجش

 دانش درباره فرآیندهای خلاق استاندارد

 توانایی یادگیری مهارت های تفکری استراتژیک

 مهارت های تفکر خلاق آشکار همچون انعطاف پذیری،روانی،تردید،دریافت شباهات

 به کارگیری ایده های منحصر به فرد متضاد

 توانایی تفکر واگرا

 توانایی طرح پرسش های عقلانی

 توانایی درک ایده های دیگر هنرجویان

 توانایی تفکر انتقادی با ذهنی کنجکاو و روشن

علاوه بر معیار های نمره دهی فوق می توان 25 درصد نمره را به تکالیفی که هنرجویان در منزل انجام می دهند اختصاص داد. در نهایت باید گفت هدف اصلی آموزش هنر می بایست آموزش آفرینش ایده های هنری باشد تا هنرجویان امروز به هنرمندان فردا مبدل شوند.

 

نوشته : ماروین بارتل

ترجمه : مهسا خلیلی